نبود

به عقیده ای "نبود"ِ کسی- یا چیزی- همان زیاد شدنِ تدریجیِ کمبود او است. اما حقیقت این است که "نبود" ناگهانی است. یعنی یکهو دچارش می شوی، در چنبره اش می افتی. "نبود" خلا است. عدمِ وجودِ کسی در وجودِ خود ماست که که تا قبل از احساس "نبود" انگاری از آن با خبر نبودیم. انگار وجودِ او از درونِ ما بیرون جهیده و مثل یک سیاهچاله جزئی از ما را که فقط با وجودِ او هستی می یافت به درون خودش می کشد. انگار نی اش را در درون ما فرو می برد و خودش را می مکد؛ آنهم یکهویی!

و ما هم طبق معمول – یعنی بر حسب عادات بشریمان- بایستی این عدم وجود درونیمان را با چیزی – بیربط حتی-  پر کنیم. با غم، غرور، نکبت و نفهمی، حتی لودگی. در هر حال نمی فهمیم که این "نبود" با این چیزهای نامربوط پر نمی شود، بلکه بیشتر-عین رسِ آب خورده- آماس می کند و همه درونمان را می تواند بترکاند.

نظرات 7 + ارسال نظر
مشتاق یکشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:19 ب.ظ

زیاد شدنِ تدریجیِ کمبود او...
عالی بود اقا عالی!!
شما اخرش یه نویسنده ی بزرگ میشی...

آخرش ینی کی دقیقا :دی :دی

قاصدک یکشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:58 ب.ظ

وقتی نا توانی مان را برای بودن و به دست آوردنش باور می کنیم ، همه ی درونمان در سکوتی سنگین می شکند - می ترکد .

عالی بود !!

عالی بود :)
جالب اینه که باور کردن ناتوانیمون رو شکست می دونیم در صورتی که باور نکردنش بعضی موقع ها شکست سنگین تریه به نظرم.

مشتاق سه‌شنبه 4 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:05 ب.ظ

اخرش ینی شروع مرحله ی بعد!
شروع مرحله ی بعد هم دقیقا از وقتی شروع میشه که اولین کتابتونو بنویسین :دی

چه آخرش زود میاد! :دی
یاد بازیهای کامپیوتری افتادم که باید غولشو میکشتی میرفتی مرحله بعد

مشتاق پنج‌شنبه 6 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:48 ق.ظ

اره
اخرش روز میاد
اما پله پله هست
تا اوجش خیلی پله هاش زیاده

مشتاق پنج‌شنبه 6 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:50 ق.ظ

کامنت بالا غلط املایی داشت
اخرش زود میاد ینی دارین کتاب مینویسین الان؟

نه! منو کتاب نوشتن؟ تو مایه های مسلمان و دروغ؟ - به یاد فارسی مزخرف دبیرستان :دی-
کلاً زود میرسه خب :دی

نجوا پنج‌شنبه 13 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:18 ب.ظ

این خلاء ناگهانی...
چه حس بدی...
حس معلق شدن
از درون خالی شدن
مثل مرغ سر کنده خودت را به این ور و آن ور بزنی که این خلاء را پر کنی، اما ندانی چگونه و ....

قلم یکشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 03:27 ق.ظ

خیلی وقت میشود که نبوده است .گاهی بدجور سرمان گرم است....و نمی فهمیم...
وای از روزی که این نبود بر سرمان آوار شود...وای از روزی که بفهمیم..هی باید این نبود را با خودمان این طرف و آن طرف ببریم..هی باید ، با این نبود به آینه نگاه کنیم...بدباز یادت بیاید وای...یک جایی خالی است...یک جایی سیاه ِ سیاه درون ِ ما توی ذوق میزند..تحمل ِ اینه ها سخت تر میشود... تحمل ِ آینه ها سخت تر میشود وقتی این فلاکت ِ نکبت گون را به رخمان میکشند..
گاهی حتی نمیدانی این نبود از چه جنسی است فقط میدانی چیزی باید باشد که نیست...هیچ وقت هم جایش پر نخواهد شد...
دردی است غیر مردن کان را دوا نباشد
پس من چگونه گویم کین درد را دوا کن ؟

وای از روز آوار "نبود" !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد