به عقیده ای "نبود"ِ کسی- یا چیزی- همان زیاد شدنِ تدریجیِ کمبود او است. اما حقیقت این است که "نبود" ناگهانی است. یعنی یکهو دچارش می شوی، در چنبره اش می افتی. "نبود" خلا است. عدمِ وجودِ کسی در وجودِ خود ماست که که تا قبل از احساس "نبود" انگاری از آن با خبر نبودیم. انگار وجودِ او از درونِ ما بیرون جهیده و مثل یک سیاهچاله جزئی از ما را که فقط با وجودِ او هستی می یافت به درون خودش می کشد. انگار نی اش را در درون ما فرو می برد و خودش را می مکد؛ آنهم یکهویی!
و ما هم طبق معمول – یعنی بر حسب عادات بشریمان- بایستی این عدم وجود درونیمان را با چیزی – بیربط حتی- پر کنیم. با غم، غرور، نکبت و نفهمی، حتی لودگی. در هر حال نمی فهمیم که این "نبود" با این چیزهای نامربوط پر نمی شود، بلکه بیشتر-عین رسِ آب خورده- آماس می کند و همه درونمان را می تواند بترکاند.