-
نوشتن
یکشنبه 12 آبانماه سال 1392 10:17
به پست هام یه نگاه میکنم می بینم چندین ماه یک بار یه چیزی مینویسم اینجا. خیلی وقته به این نتیجع رسیدم که وب نویس نیستم. من باید با خودکار رو کاغذ کاهی بنویسم: شخصیت پیرمردیم به تایپ و چک کردن نظرات عادت نداره مثل اینکه! از این گذشته چیزهایی هم که دوست دارم بنویسم بیش از اندازه خصوصی ن، اونقدری که حتی از نوشتن...
-
خویشتن
شنبه 22 تیرماه سال 1392 22:44
بی آسمان به درونم فرو میریزم. غباری میشوم،گَردی در آغوشت: نشسته برپشت نسیم، دشتهای بی انتها را تا انتها می تازم: تا آسمان! غبار در آغوش آسمان! می گویند رومانتیک است، بچگانه ست: من بچگی هایم را لای چرخها و بلبرینگها گذراندم همان روزها که روزی بود و روزگاری بود! خاک بود، آب بود و چرخ و انگار همه چیز و البته هزاران هزار...
-
دست می کشم...
پنجشنبه 30 آذرماه سال 1391 20:11
دست می کشم به پاهایم: مثل دُمی بریده از تنی بی حاصل خوابی ابدی مور... مور... مورمور می کنند. این روزها ثانیه ای یک فکر به من فرو می رود.
-
از این روزها
دوشنبه 22 آبانماه سال 1391 14:45
1) روزی چندبار به این قضیه فکر میکنم که تا کی میخوام کار مهندسی انجام بدم. روزی چند بار چون روزی چندین بار به این نتیجه می رسم که خسته کننده ترین کارهای دنیا رو دارم انجام می دم. بگذریم از بی اعتقادیم به مهندسی و کلن علم. هیچ سوراخ فراری هم نیست فعلن. 2) دیشب رفته بودم جشن تولد مهدی. نگو تولد علی هم بوده ولی اینقد...
-
غازِ نر بی اعصاب
سهشنبه 11 مهرماه سال 1391 02:36
ای تو روح این عادتهای مزخرف. همیشه درست وسط خوندن یه مبحثی باید کرممو بریزم برم سراغ یه چیز دیگه. الانی که دارم اینا رو می نویسم مثلن قرارم بوده که ناخودآگاه رو تموم کنم، ولی از صب تا پسین، از پسین تا هم الانه دارم تاریخ مزخرف گل و بلبل میخونم. البته وسطشم لایی کشیدم دوتا داستان کوتاه خوندم. بماند که از مشق های مسعود...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 11 مهرماه سال 1391 02:26
من باز دلم تنگِ برف زمستون شده. یه اهل ثواب پیدا نمیشه منو بفرسته آلاسکا یا سیبری سفر زیارتی؟ قول میدم مهر و تسبیح بیارم. آب زمزم هم.
-
تماشا
چهارشنبه 29 شهریورماه سال 1391 22:04
امشب خیال می کردم: یک دشت تا افق، محصولش گندم، و خاکش آنچنان که مترسکهاش سیب میوه می دهند؛ تو را با دوچرخه مان رها می کنم از سراشیب -لابد با سرعت خیال- می پرسی دوچرخه؟ کدام دوچرخه؟ من شاید نشنوم آخر محو تماشام تماشای رد هزارها گاز روی تن هزارها سیب.
-
تقصیر ما است؟
یکشنبه 26 شهریورماه سال 1391 15:00
تقصیر ما بود؟ شاید از همان آغاز که با چهار اسکناس پاهامان را اره کردیم، شاید تقصیر ما است: هنوز نشسته ایم در این راهی که شک در انتهای آغوشش -مثل کف پای پیرِکلاغی- پینه بسته است.
-
وقتی که نیستی
پنجشنبه 23 شهریورماه سال 1391 01:54
وقتی که نیستی تهران از همه خالی می شود، و مَد سیاه ترافیکش می رسد به پاشنه تختخوابم.
-
گاهی سه کاهی
پنجشنبه 16 شهریورماه سال 1391 01:10
"گاهی سه گاهی" آلبوم جدید محمد معتمدیه. از سر شب تا الان مث پلنگ افتادم روش. هی باش میرم بالا هی برمی گردم زمین. خصوصا آواز سه گاه (ترک اول آواز). البته از لحاظ فنی، نوع آهنگسازی کاملن تکراریه -فکر کنید یکی تو مایه های ضرابیان توی شوق دوست- ولی کیه که از کار تکراری لذت نبره! واقعن کیه؟؟ اما معتمدی: صدای...
-
آخر چو چشم مستت من نیز ناتوانم
پنجشنبه 16 شهریورماه سال 1391 00:52
ای دوست گاه گاهی میکن به من نگاهی آخر چو چشم مستت من نیز ناتوانم عراقی چه تخیلی داری! یکی طلبت عراقی! مث سگ بهت حسودیم شد.
-
between the heaven and me
پنجشنبه 9 شهریورماه سال 1391 17:12
خسته که می شوم صندلی را می گردانم، از پنجره رو به شرق پشت سرم به دورها خیره می شوم. از طبقه سوم هم می شود نوک کوه ها را دید. اینطوری ظاهراَ از خستگی چشم کم می کنم. شاهکمان و سنتور بمِ between the heaven and me، نگاه به آن انتهاها: بایستی خستگی را اینطور در کرده باشم هر روز. آن کرانه ها، آنجا که بورخس نشسته، هنوز دارد...
-
بوی باران
سهشنبه 27 تیرماه سال 1391 08:30
باران آمد، بویت نیامد. کاش لباسهات را کمی پایین تر زیر ابرها پهن می کردی!
-
سقوط
جمعه 23 تیرماه سال 1391 15:45
چند سال نوری؟ کجایی زمین؟ آشنایی با سقوط زمین. تشنه خونی مگر نه همیشه؟ زمین! خون زمین، خون! خونم حلالت زمین کجایی زمین؟ زمین! زمین! زمییییییی...
-
بلندتر بخند
دوشنبه 22 خردادماه سال 1391 09:49
برگ هایم می لرزد، اما تو بلندتر بخند فاصله ها است تا پاییز.
-
برادر زاده
جمعه 29 اردیبهشتماه سال 1391 23:10
چند روزی هست که یه کوچولو به خونواده دادش بزرگم اضافه شده. من که هنوز افتخار آشنایی با جناب ایشون رو نداشتم ولی شنیده ها حاکی از اینه که قیافه تن بسیار شبیه به منه. پدرم امروز زنگ زده می گه: آره همه چیش عین توئه. چشم و گردی صورت و... فقط یه چیزیش فرق داره اونم گوشاشه، گوشاش به گوشای من رفته بیشتر. می گم باباجان مگه...
-
جر زن!
جمعه 22 اردیبهشتماه سال 1391 23:02
فکر می کنم عمل نمی کنم فکر نمی کنم عمل می کنم فکر می کنم عمل ن... فکر نمی کنم عمل م... فکر م... فکر نمی کنم عمل م... تو که می دانستی آی کیو ام نمی کشد. چرا این مکعب را گذاشتی توی دستم؟ اصلن خودت بچرخانش، آنقدر بچرخان که آن جمله طلایی جور شود. جر نزن! می دانم می خواهی آن کلمه سه حرفی را جور کنی. همیشه حرف آخرت به همین...
-
دو قدمی
شنبه 26 فروردینماه سال 1391 22:24
یکی از نتایج بررسی های شبانه روزی کودک درونم: آدمها از دور همگی ایده آلن: خوش اخلاق، خوش برخورد، با ادب، صلح جو، خوشگل و خوشتیب و الی آخر یعنی دقیقاً همان تصوری که از قدیسان تو ذهن و ناخودآگاه وجود داره. وقتی که همون آدمها به دوقدمی می رسن، یک کلام رذل می شن. اما کشف جدید کودک درونم می شه مربوط به موقعی که چنتا از...
-
91/1/25
جمعه 25 فروردینماه سال 1391 11:27
تصمیم گرفتن رابطه ای مستقیم با احمق شدن دارد. از آن رو مصدر شدن – و نه بودن- را به کار می برم که هر فردی درجه ای از حماقت را بسته به شرایط لحظه ای دارد. برخی تصور می کنند بین انسان های احمق و غیر احمق مرزی وجود دارد، غافل از آنکه نخست خود این تصور نوعی حماقت است -اگر بلاهت نباشد- و دوم اینکه پذیرش "احمق شدن"...
-
پاره پاره
دوشنبه 29 اسفندماه سال 1390 23:20
" گویا زندگی دارد چهرۀ واقعیش را به من نشان می دهد. به نظرم حالا دیگر باید این چیزها را برای خودم بگویم، بگویم که میل گنگی به مردن دارم. و این کلمه را دیگر از این پس جدای از خودم نمی دانم. میل گنگی به تنها بودن دارم، در عین حال می دانم از وقتی که کودکیم را پشت سر گذاشتم، بعد از ترک آن خانوادۀ حیله گر، دیگر تنها...
-
90/12/19
جمعه 19 اسفندماه سال 1390 23:09
دیروز: کوه برف انگشتهایم خیس و گرم امروز: خانه بخاری لحظه هایم لیز و سرد
-
قایق
یکشنبه 30 بهمنماه سال 1390 15:07
قایق سوراخی شده ام. سواری هم ندارم- مرا گذاشتند و رفتند. البته آنقدرها هم آب درونم جمع نمی شود که فرو بروم. از سنگینی ام باد هم نمی تواند تکانم بدهد. اولش به کمک کشتی های بزرگ -که شانسی از اینجا می گذرند- امید داشتم اما کشتی به قایق بی سرنشین چه کار دارد؟- این را بعدها فهمیدم. بعد از آن فهمیدم از شانس نیست که غرق نمی...
-
90/11/23
یکشنبه 23 بهمنماه سال 1390 12:35
کاش می توانستم به زبان بیاورم تمام تصویرهای غریبی که با بعضی اتفاقهای بی ربط اما مشخص تداعی می شوند: تصاویری همیشه ثابت که با شنیدن بعضی موسیقی ها، دیدن بعضی افراد، دیدن -و نه لزوماً خواندن- مجلات ادبی سال های پنجاه تا شصت، شنیدن اسم بعضی اشخاص و باریدن برف جان می گیرند و هیچ چیزشان به زبان نمی آید، درش نمی گنجد....
-
جلسه اول - شَعاری
یکشنبه 16 بهمنماه سال 1390 10:26
دیروز اولین جلسه سه تارم با آقای شَعاری بود. طبق شنیده هام و انتظاری که داشتم بسیار خوش برخورد و متین بودن و با حوصله تدریس کردن و توضیحات دادن. برای جلسه اول دو قطعه از درویش خان یکی رِنگ اصفهان با عنوان پریچهر و پریزاد - همون موسیقی معروف تیتراژ سریال کیف انگلیسی با تنظیم آقای فخرالدینی- و یه رنگ ماهور باز هم از...
-
جدایی با بوق و فحش خوارمادر
سهشنبه 27 دیماه سال 1390 10:56
مطمئناً هنرمندی به اسم اصغر فرهادی کلی زحمت کشیده تا تونسته برسه به چهارشنبه سوری، درباره الی و جدایی نادر از سیمین. البته نقش ذوق و خلاقیت به عنوان ضامن موفقیت هر هنرمندی انکار ناپذیره. حالا همه دارن جیغ و هورا می کشن که فرهادی فلان جایزه رو برده.-واقعن هم بایستی به ایشون تبریک گفت.- اما با همه این اوصاف من با یه...
-
دل ِ تنگ
سهشنبه 22 آذرماه سال 1390 16:02
کارد می زنم رگ می برم اما نمی چکی اما نمی تراوی. تنگ می کند دل ام خون بی حضور تو.
-
ویرِ داستایوسکی
یکشنبه 22 آبانماه سال 1390 14:28
بعضی موقع ها دلت می خواد یه کاری کنی که مزه ش فقط تو غیر متعارف بودنشه! مثلاً تو سرمای زیر صفر بستنی زعفرونی میهن بزنی تو رگ! یه چیزی تو مایه های ایراد گرفتنای زنای باردار، اسمش چی بود؟ هاان ویر. خولاصه اینکه ویری داریم این روزها منتها صد البته بدون درد زایمان! الان تو این سرشلوغی دلم کشیده همه چیو ول کنم دو سه روز...
-
...
شنبه 23 مهرماه سال 1390 15:02
چکاچاک خنده هایت مثله می کند بومِ هستیم را. مانده ام این بوم پاره پاره را کجا پنهان کنم، مصون از گزند وقاحتِ معصومانۀ آسمان و نَفَسِ نیستی زمین.
-
کفِ بی بیراهه
یکشنبه 10 مهرماه سال 1390 16:02
نشسته بودی، انتهای همه بیراهه های کفِ دستم و ناگزیری خودِ سرنوشت بود. آن روز را می گویم آن روز که همه جا تنگ آغوشم بودی توی مترو، پشت بام حتی اتاق رئیس. چه سخت شده بود لباس پوشیدن! *** حالا با کف های سوخته، تنها نشان مانده -بر این کفِ سوخته ی بی بیراهه- بوی سوختگی است، و مسافری سرگردان در پهنه ای به گنگی طالع سوخته اش.
-
شانس ها، گاوهای پرنده
سهشنبه 22 شهریورماه سال 1390 13:55
رفتم پیش متخصص برای گوشم. دکتر می گه: یه قطره چشمی می نویسم، شب به شب می ریزی تو بینی ت! از دیروز تا حالا به قضیه خوش شناسی و پرواز گاوها دارم فکر می کنم و پشت سر هم به حکمتِ خدا و خوش شانسی خودم درود می فرستم. آخه فکرِ فرو کردن شیاف به چشم برای درمان دردِ گوش هم واقعاً زجرآوره.