پاره پاره

"گویا زندگی دارد چهرۀ واقعیش را به من نشان می دهد. به نظرم حالا دیگر باید این چیزها را برای خودم بگویم، بگویم که میل گنگی به مردن دارم. و این کلمه را دیگر از این پس جدای از خودم نمی دانم. میل گنگی به تنها بودن دارم، در عین حال می دانم از وقتی که کودکیم را پشت سر گذاشتم، بعد از ترک آن خانوادۀ حیله گر، دیگر تنها نیستم. نوشتن کتاب را به زودی شروع می کنم. آنچه در فراسوی اکنون می بینم همین است، در برهوتی بی انتها که در هر جایش گسترۀ حیاتم برایم آشکار می شود."


این پاره ای است از رمان "عاشق" مارگریت دوراس، ترجمه قاسم روبین. این پاره شده است تمام پاره پاره های این روزهای ام. عین توپ چهل تکه، عین پازل کودکی-نوجوانی-جوانی ام، عین رمان نو دارد پاره هایم به دوخت و درزهایشان دهن کجی می کنند، دارم جر می خورم!

90/12/19

دیروز:

کوه

برف

انگشتهایم

خیس و

گرم


امروز:

خانه

بخاری

لحظه هایم

لیز و

سرد