کلاژ

لبانت را می بوسم:
چه شیرین است
طعم گیلاس نیستی!
بیشتر می فشارم
می بُرَد لبانم را
تندی رژ فرانسویش
باز هم می بُرَد
بینی م را
تمام صورتم را
از سوراخ هایم خون می زند،
از خونم خون می پاشد.
و تو را می بینم،
کلاژی شده ای:
دو قو در انتها،
گردن های خمیده،
و یک قلب به بزرگی همه بوسه ها؛
اسکناسی یک دلاری جلو زمینه
و گـُـله به گـُـله میانشان
نقش هایی به خون.

نظرات 6 + ارسال نظر
م. ن یکشنبه 5 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:29 ب.ظ

فک کنم شما و گرگ بیابون دارین کتابهای شبیه هم می خونید نکنید این کارا رو حالمون رو به هم زدید‬! همه اش خون داره به در و دیوار می پاچه . :دی

گرگ بیابان یکشنبه 5 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 09:14 ب.ظ http://theories.blogsky.com

من اصن کتاب نمیخونم م. ن
:دی

نجوا یکشنبه 5 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:01 ب.ظ

کامنت م.ن خیلی باحال بود
ولی همچنان نظرم اینه که شبیه بعضی از این فیلم های خارجی ئه که شخصیت دچار توهمات خاصی ئه و یهو صحنه ها جابجا میشه.
میگم با این کارگرداناشون یه صحبتی کنیدها

آره اینا همه شون از ایده های من فیلم می سازن، می رن جایزه هم می گیرن. اعتماد به نفس و حال می کنی وووولک :دی

م.ن یکشنبه 5 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:29 ب.ظ

به هر حال جوتون یکیه :دی
من از موضعم کوتاه نمیام :دی

گرگ بیابان دوشنبه 6 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:21 ب.ظ http://theories.blogsky.com

همین فرمون ر بگیر برو م. ن
ولی دقت کنی من دو ماهی میشه اون خون خون بازیه ر نوشتم... ینی یجورایی نه بخوام بگما ... ولی اینجور بنظر میرسه که این داداشمون متنهای منو مطالعه میکنند وتتاثیر مطالب من مینویسند
:دیییییی
حال کردی مسلم؟! از تو هم اعتمادبنفس تر هست :پی

بنده هر گونه ارتباط و تاثیر از عوامل معلوم الحال حامی خشونت رو تکذیب میکنم :))

نجوا پنج‌شنبه 13 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:38 ب.ظ

اعتماد به نفس هاتون رو :))))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد