-
جاده
سهشنبه 15 شهریورماه سال 1390 17:08
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA نزدیک شدن، دلِ آلوده شدن می خواهد. دلِ آزردن. دلِ آزرده شدن. مثل اینکه واقعاً نمی دانیم روی سال نوری را همین فاصله دل ها کم می کند؛ که هر کدام به بهانه ای خودخواهانه، تلسکوپی روی دوش به دنبال مسیرهایی آسمانی می گردیم، آنهم برای گریز. غافل از این که با این وسیله ها هر چه...
-
زنگ های انشا
یکشنبه 6 شهریورماه سال 1390 13:08
بعضی مواقع که باران می آید، یاد کلاس انشای دوران راهنمایی می افتم. قدیم ها باران که می آمد، جا به جا آبگیر می شد. معلم ادبیات هم که خودش از گلی شدن و تنی به طبیعت زدن نمی هراسید، کلاس را به صف می کرد و به مقصد گندمزار بیرون محله از مدرسه بیرون می برد. به کنار گندمزار که می رسیدیم از روی دفتر حضور و غیاب شروع می کرد به...
-
بهمن
سهشنبه 1 شهریورماه سال 1390 14:03
دلم برف می خواد. نه یه روز و دو روز باریدن ها! نه!! تو بگو تگرگ، اصلاً خودِ بهمن. از همونها که باید توی کوه و کوهپایه هاش بیاد. منتها اینبار تو تمام کوچه و خیابون و سوراخ سنبه های تهران. اصلاًبذار بمیریم همگی زیر آوارش! در زیر آوار برف مردن لذتی هست که عمرررراً در سققققط شدن تو گرمای 50 درجه این روزا وجود داشته باشه!...
-
سوار بر صداها
شنبه 15 مردادماه سال 1390 12:49
صداها می آیند از خاک از تن، سوار بر آنها تو می آیی. روبروی آینه شلخته چشمانم را وارسی می کنم. باز پلک هایم سنگین شده است: از بی خوابی و بیشتر از شوق دیدنت در اوهام.
-
آتشگه
چهارشنبه 12 مردادماه سال 1390 12:21
می گن: "زندگی آتشگهی دیرینه پابرجاست" خب قبول! بازم میگن: "گر بیفروزیش رقص شعله اش از هر کران پیداست" با فرض قبول این دومی هم، یکی بیاد به من بگه که من کجاهاشو دقیقاً بیفروزم؟ واضح تر بگم: هر جایی شو که می افروزم یه جای دیگه ش از سرما به فنا میره. ایراد از منه؟ از این فندکه؟ از باد سردیه که همیشه...
-
نبود
یکشنبه 2 مردادماه سال 1390 12:23
به عقیده ای "نبود"ِ کسی- یا چیزی- همان زیاد شدنِ تدریجیِ کمبود او است. اما حقیقت این است که "نبود" ناگهانی است. یعنی یکهو دچارش می شوی، در چنبره اش می افتی. "نبود" خلا است. عدمِ وجودِ کسی در وجودِ خود ماست که که تا قبل از احساس "نبود" انگاری از آن با خبر نبودیم. انگار وجودِ او...
-
مچاله
پنجشنبه 30 تیرماه سال 1390 11:03
همه ی بود و نبودِ تنهاییت در فهمیده نشدنت یا "نفهمیدنت" نهفته است. از آنها که دورند شروع می شود؛ بعد به نزدیکتر ها می رسد. بعد متوجه می شوی که این موجِ "نفهمیدنت" به نزدیکترین ها رسیده، بهترین دوستها و پدر و مادر و برادر و خواهر و استاد و شاگرد و.... اینجا دیگر متوجه شده ای- یعنی بهتر است که اینطور...
-
از عشق و اسید و چاقو
شنبه 25 تیرماه سال 1390 17:35
آدمهای عاشق یا "احمقند" یا "خیلی-شجاع*"! البته نوع دومش تا آنجا شجاعند که بتوانند با شجاعتشان حماقتشان را تضمین کنند. انگار در عشق گریزی از حماقت نیست: همان عشقی که آسمان و زمین را تنها نه، که سرقفلی بهشت را هم به معشوقه هدیه می دهد- البته در رویا!-، هم او در خیابان اسید به معشوقه می پاشد و هم او...
-
گاوتر ها
دوشنبه 20 تیرماه سال 1390 12:08
هیچ گاوی آنقدر گاو نیست که قلب گاو دیگری را بشکند. آدمها چقدر دوست دارند زیادی گاو باشند! گاوتر بودن را خوب بلدند! هیچ وقت در شرارت، "ما می توانیم" های آدمها کاذب نیست.
-
...
شنبه 11 تیرماه سال 1390 09:18
کاش لرزش دستها همیشه از پیری بود. و خیسی کف آنها از همان بیماری که نمی دانم اسمش چیست. و حافظ یک بار هم که شده طرفش را می شناخت و به جای فال های عاشق کُشش، یه فحش مثبت هیژده، یه اردنگی مَشتیی میزد توی صورتت.
-
نمیدونم اسمشو چی بذارم...
سهشنبه 7 تیرماه سال 1390 11:16
حالا که خوابهامو لازم دارم نباید بیش از پنج درصدش یادم بمونه! نمی دونم چرا همیشه همینجوری میشه، اون از روان نویس سبزه که هر وقت -ینی هر وقت- لازمش دارم نیس! عوضش تو طول هفته همیشه جلو چهارتا چشمامه. آخرش تو دفتر دکی جا موند که جاموند! این از اینترنت اینجا که هر وقت ما کاری داشتیم، ایمیل فوری فوتی داشتیم یا تو کف یه...
-
کلاژ
یکشنبه 5 تیرماه سال 1390 09:16
لبانت را می بوسم: چه شیرین است طعم گیلاس نیستی! بیشتر می فشارم می بُرَد لبانم را تندی رژ فرانسویش باز هم می بُرَد بینی م را تمام صورتم را از سوراخ هایم خون می زند، از خونم خون می پاشد. و تو را می بینم، کلاژی شده ای: دو قو در انتها، گردن های خمیده، و یک قلب به بزرگی همه بوسه ها؛ اسکناسی یک دلاری جلو زمینه و گـُـله به...
-
وعر
سهشنبه 24 خردادماه سال 1390 08:09
از پشت آمده بودی بازویم را گرفتی خیابان باد شد به افق پیوست بارانی دیدم قطراتش همه تبر و تنم که زیر قطراتش سلاخی شد نمی دانم از گرمای تنت بود یا از قار قار آن کلاغ: هر که را می دیدم دائم به فضا دائم به هوا تف می کرد
-
بادکنک
چهارشنبه 18 خردادماه سال 1390 14:34
اگر توی بچگی هام برای یک بار که شده بود بادکنکی داشتم که هیچوقت نمی ترکید، یا اگر اون بادبادکهایی رو که با چوب جارو و روزنامه باطله می ساختم رو با نخی می فرستادم هوا که با هیچ بادی پاره نمی شد، هیچ وقت دیگه این اسباب های بازی رو دوست نمی داشتم! دیگه چه مزه ای داشت اگه بدون اینکه هی اندازه بادکنکمو چک کنم، می تونستم تا...
-
دوست
دوشنبه 16 خردادماه سال 1390 08:19
برخی می گویند دوست اند، از آنها باید ترسید! برخی دشمن تواند، می گویند باید از آنها ترسید! برخی می گویند دوستت دارم، آنها ترسناکند! برخی دوستت دارند، اما نمی گویند ، اگر در زندگی نیافتی شان باید از خودت بترسی! * در هر چهار جمله تاکید روی گفتن- یا نگفتن- است.
-
اسب های پشت پنجره
پنجشنبه 12 خردادماه سال 1390 20:34
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 تکان دهنده ترین نمایشنامه ای که در مورد جنگ و ارزشهای وابسته به آن خواندم. ماجرای یک زن در سه نقش: مادر، دختر و همسر. مردها شیفته جنگ اند و هر سه در این راه تلف می شوند. زن ها نیز علیرغم آنچه تصور می رود که باید نقشی منفعل داشه باشند، نقشی فعال...
-
تسامح خوشایند
جمعه 6 خردادماه سال 1390 22:43
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 انسانها از همه چیز می دانند، از همه جا، از نا کجاها حتی. البته به جز یک چیز؛ اینکه پیش از اینکه بگویند می دانند، یک واژه "فکر" هم اضافه کنند. بدبختی تمامِ نوعِ انسان فقط سر همین تسامح است. همین تسامح خوشایند: " همانقدر که فکر می...
-
چراغ
شنبه 24 اردیبهشتماه سال 1390 13:27
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 پشت سرم را می نگرم: چراغ های سبز چراغ های قرمز روبرویم را: چراغ های قرمز چراغ های سبز تنها در رویاهایم جاده ها بدون چراغند و بی تقاطع سینه آسمان را می شکافند.
-
رباتی یت
سهشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1390 08:57
دیشب با یکی از دوستام سرِ بدبختیای زندگی و کلاً عقده هایی که هی گنده تر میشن و هی ما بیشتر نمی بینمشون بحث می کردیم. دیگه بحث به جایی رسید که گفتم "ای کاش ربات بودیم" اصلاً! حالا از دیشب ساعت 12:03 تا الان داره این تجربه "رباتی"یت ذهنمو نیشگون می گیره. اگه بتونیم از یه چیزایی چشم بپوشیم، بَدَم...
-
آتش
جمعه 9 اردیبهشتماه سال 1390 19:18
چق... چق...، آتش فندک را روی سیگارش سُراند. نوک سیگارش سرخ شد. همزمان با دودی که جلوی چشمانش به بالای سرش صعود می کرد، آتش فکرهایش که زیر خاکستر روزمرگی و سگ دوانی ها نمودی نداشت گُر گرفت. همینطور که خط خطی شدن عبور ماشین ها از لای دودها را تماشا می کرد، شکستهایش یکی یکی از پشت کنده درخت های پارک سر بر می آوردند. از...
-
هر روز به سینه فشرده تر
یکشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1390 14:22
خسته کننده است زندگی در مکانی که هر روز تنگ تر می شود. هر روز به سینه فشرده تر، دم ها سنگین تر. زیستن در جایی که هر ثانیه ماندنش به اندازه صد سال وارونه آویزان شدن از ریسمان های دوزخ روح را می جود. فکرش را که می کنم کارد هم چیز خوبی است. منتها شجاعت می خواهد. شجاعتی اگر باشد، می شود داغش کرد و گذاشت روی تک تک زخم ها....
-
شمع ها و طاقچه های سرد
سهشنبه 30 فروردینماه سال 1390 22:24
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA شمع ها روی میز آب می شوند دست ها طاقت سوزش ندارند قدیمترها هم وضع همینطور بود؟ یعنی شیرین هم پوست دستش مهمتر از آب شدن شمع مجنون بود؟ کنجکاوم بدانم قطره های فرهاد روی دستی ملتهب سرد شد یا که نه! روی یک طاقچه ی سرد سوسو زد و سوسو زد و ...!
-
سایه ها و خرسنگ ها
دوشنبه 29 فروردینماه سال 1390 10:31
مسیری بی انتها به مقصدی مشخص! بن بستی بسته شده به دیواری منقوش. منقوش به سایه ای. مسیرِ انتظار، مسیرِ زخم، مسیری به فراخی زمینِ کوه های پنبه شده و بی بنا؛ پر از خرسنگ هایی که هیچ باد و آبی با صدای اساطیریش ذره ای از گوشه هایش را نسفته. انتظار در این وادی معنایش هر چه می خواهد باشد، نتیجه ش رسیدن نیست. رسیدن وهمی است...
-
ساحلی مثل امواج
پنجشنبه 25 فروردینماه سال 1390 23:46
خسته شدم از بس که دنبال ساحل گشتم! از بس که امید به وجود این ساحل رو درخودم زنده نگه داشتم! ای کاش بلد بودم به امواج عادت کنم!
-
لذتِ درد
یکشنبه 21 فروردینماه سال 1390 15:24
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA حرف برای گفتن زیادست. گوش شنوا هم کما و بیش می توان یافت. اما چه سود از این گفتن و شنیدن، وقتی هر کلمه ای معنایی خصوصی دارد و هر معنایی، مصادیقی به واگرایی تعداد شنونده ها؟ بکت می گفت: نمی دانم چرا می نویسم. برایم واضح است که او می نوشت چون بین نوشتن و ننوشتن، ننوشتن برایش...