خویشتن

بی آسمان به درونم فرو میریزم. غباری میشوم،گَردی در آغوشت: نشسته برپشت نسیم، دشتهای بی انتها را تا انتها می تازم: تا آسمان! غبار در آغوش آسمان! می گویند رومانتیک است، بچگانه ست: من بچگی هایم را لای چرخها و بلبرینگها گذراندم همان روزها که روزی بود و روزگاری بود! خاک بود، آب بود و چرخ و انگار همه چیز و البته هزاران هزار معادله که برآیندشان فقط نقض بود: تیغشان زیر گلویشان پیش از تولد! و تو درست آخرینِ روزهایی که بود، سرازیر شدی به چشمهام، به تمامی در خویش، تنم: همان روز که چرخِ روزهایی که بود، آخرین غیژش را لای فرودت به کام فرو خورد.

آخرین تکانم آخرین رعشه در چشمهات است، چشمهایی که ترس اند، تباهی خویش اند، تلاشی تن اند و رویشِ در خویشتن.

نظرات 3 + ارسال نظر
[ بدون نام ] دوشنبه 24 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 02:05 ب.ظ

نزدیک شدن، دلِ آلوده شدن می خواهد. دلِ آزردن. دلِ آزرده شدن.
...

جاده
September 6, 2011 at 5:24pm

.
خوب است که دل آلوده شدن پیدا کرده ای. دل اینهمه آلوده شده

:)

مهدیه چهارشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 03:13 ب.ظ

خوبی عمویی؟! اینا که نوشتی صد البته زیبا لاکن خارج از توان درک من بود.
Take care

سلااااام، حالت خوبه؟
میبخشی که دیرجواب میدم، خیلی وقت بود به اینجا سر نزده بودم. راستی به پیله هم سر زدم. میبینم که داری از بهار میکنی میای به سمت زمستون! زمستونی باش

ذره یکشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 12:32 ب.ظ http://zareh.blog.ir

سلام
زیبا بود و روان....
با مطالبی میزبان تان هستیم
یا علی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد