مطمئناً هنرمندی به اسم اصغر فرهادی کلی زحمت کشیده تا تونسته برسه به چهارشنبه سوری، درباره الی و جدایی نادر از سیمین. البته نقش ذوق و خلاقیت به عنوان ضامن موفقیت هر هنرمندی انکار ناپذیره. حالا همه دارن جیغ و هورا می کشن که فرهادی فلان جایزه رو برده.-واقعن هم بایستی به ایشون تبریک گفت.- اما با همه این اوصاف من با یه چیزی نمیتونم کنار بیام اونم یه ترکیب بچه گانه، خشن و مزخرفه: غرور ایرانی، غرور ملی، و همه اینجور ترکیبهایی که بعضیا با شنیدنش تو این مواقع مو به بدنشون سیخ میشه یا ستون فقراتشون مورمور میشه.
میزان علاقه به هنر و اثر هنری در میزان و نحوه تاثیر پذیری از اون خلاصه می شه: اگر از نمایش نسبی گرایی اخلاقی "جدایی" کسانی درکی جز مفاهیم خشن و مبتذل غرور ملی و افتخار ایرانی و... ندارن، مطمئنا نفهمیدن چی گفتم. پس بی خیال! زنده باد ورزشگاه آزادی! بوووووووق با فحش خوارمادر!
حرفت رو قبول دارم ومنم با این که میگی واقعا مشکل دارم!
تو فیس بوک یه صفحه ای بود به اسم پرشین کالیگرافی ..در مورد هنر خوشنویسی ...
بعد یه بحثهایی توش رواج پیدا کرد درمورد خط نسخ و ثلث! که جالب بود والبته غم انگیز! جلوه ی زیبایی شناسانه هنر به نظرم به قومیت و قبیله ایت و این چیزها کلا بر نمیگرده!
همون قدر که خط ثلث و نسخ زیبایی و طراوت هنری داره همونقدرهم شکسته نستعلیق ونستعلیق ! وقتی که عده ای میان و تقسیم بندی میکنن به جهالت خط ایرانی و خط عربی! و ملی گراییشون رو قاطی این چیزها میکنن تهوع اور میشه!
حالا بحث این اصغر ماست! توانایی های اصغر فرهادی در ایجاد فضاهای دراماتیک و تعلیق در فیلم نامه هاش بر کسی پوشیده نیست ! اما ....
راهنمایی که بودم دوست داشتم خطاطی یاد بگیرم، همه کلاسا نستعلیق و شکسته بود. تازه از کوفی بیشتر از نسخ خوشم میومد، به اندازه نستعلیق حتی! منتها کلاسی نبود براش.
بله همینطوره که می فرمایید.
راستی آدرسی که گذاشتید درسته؟
همه دوستداران فرهادی و فیلم جدایی نادر از سیمین(مثل خودم) باید این نقد را بخوانند. مثل همیشه استاد ملکیان خیلی خوب و دقیق نفد و تحلیل کرده اند:
موضوع دیگری که میخواهم به آن اشاره کنم، این است که آقای فرهادی در جایی گفتهاند من در این فیلم نوعی نسبیگرایی اخلاقی را نشان دادهام؛ نوعی رفتن از اطلاق اخلاقی به طرف نسبیت اخلاقی. وقتی میبینید همه این آدمهایی که دروغ میگویند و بیصداقتی میکنند، ضروریاتی آنها را به اینجا کشانده، آن وقت ممکن است کسی گمان کند چیزی جز این نیست که اخلاق یک امر نسبی است. در مواردی باید دروغ گفت، یعنی نمیتوان به صورت کلی گفت در هیچ وضعی و در هیچ حالی و در هیچ مکان و زمانی نباید دروغ گفت. چون خود ما میبینیم که مواردی هست که انگار دروغ گفتن برای ما قابل تحمل میشود، حتی چه بسا فتوا دهیم به اینکه شخص باید دروغ میگفت.
ایشان از این به نوعی نسبیانگاری اخلاقی تعبیر کردهاند. من به دو جهت نمیتوانم بپذیرم. یکی به این جهت که اصلا نمیتوانم از حقانیت نسبیانگاری اخلاقی دفاع کنم و یکی هم بخاطر اینکه اتفاقا این فیلم نتوانسته نشان دهد نسبیانگاری اخلاقی بر حق است. به تعبیر دیگر، میخواهم بگویم نسبیانگاری اخلاقی بر حق نیست و اگر هم کارگردان معتقد است نسبیانگاری اخلاقی بر حق است، نتوانسته این حقانیت را در فیلم تصویر کند. به تعبیر منطقیتر، من هم در مدعای آقای فرهادی تشکیک میکنم و هم در دلیل آقای فرهادی.
مدعای آقای فرهادی این است که نسبیانگاری اخلاقی بر حق است، البته اگر من سخن ایشان را خوب فهمیده باشم. من این مدعا را قبول ندارم. نسبیانگاری اخلاقی نه به لحاظ نظری حق است و نه به لحاظ عملی به مصلحت. من معتقدم امر، دایر به اخلاقی زیستن و اخلاقی نزیستن است.
ما میتوانیم به هر دو صورت زندگی کنیم. البته شکی نیست که هم اخلاقی زیستن یک امر ذومراتب است و هم اخلاقی نزیستن، ولی اساسا امر ما دایر به اخلاقی زیستن و اخلاقی نزیستن است. یا باید این سو باشیم یا آن سو. اما اینکه کسی بگوید اخلاقی زیستن درست است و ما باید اخلاقی زندگی کنیم، ولی اخلاق امری نسبی است، به نظر من قابل دفاع نیست. اینکه بگوییم اخلاقی زیستن دو جور است، اخلاقی زیستن با مطلقانگاری اخلاقی و اخلاقی زیستن با نسبیانگاری اخلاقی، به نظر من درست نیست.
وقتی شما میگویید در یک اوضاع و احوال، به لحاظ اخلاقی دروغ گفتن رواست و در اوضاع دیگری ناروا، به حسب ظاهر، به نظر میرسد ما به نوعی نسبیت اخلاقی رسیدهایم. اما چرا دوگانه حکم میکنیم؟ برای اینکه اصل بالاتری داریم و آن، این است که مثلا نجات انسان، وظیفه اخلاقی ماست. یک جا با دروغ گفتن این نجات امکانپذیر است، پس میگوییم آنجا دروغ بگو. یک جا با دروغ نگفتن این نجات امکانپذیر است، آنجا میگوییم دروغ نگو. اما به هر حال، چیز بالاتری وجود دارد و آن این است که نجات انسان، وظیفه اخلاقی ماست و این یک وظیفه اخلاقی مطلق است. این امر مطلق بالاست که بر ما الزام میکند یک جا دروغ بگوییم و جایی دروغ نگوییم.
متشکرم بابت کامنت.
اما باید بگم که یا من در مورد اخلاق نسبی برداشت اشتباهی دارم یا آقای ملکیان. از نظر من حقیقتِ مفهومی به اسم "دروغ" بالقوه نسبی است. (این بحث جدای از بحث فیلم آقای فرهادی است) انسان پایبند به ارزشهای مطلق هم بدون آنکه متوجه شود تعریفی برای دروغ می سازد که با تعریف دیگری متفاوت است و این از نظر من یعنی نسبی انگاری. اما به نظر می رسد آقای ملکیان "دروغ" را یک مفهوم واضح و مشخص برای همه می دانند که تعریفی روشن و همه گیر دارد. و بر این اساس می گویند:
"اما اینکه کسی بگوید اخلاقی زیستن درست است و ما باید اخلاقی زندگی کنیم، ولی اخلاق امری نسبی است، به نظر من قابل دفاع نیست."
اول اینکه کسی که به فکر امر اخلاقی باشد و در این زمینه اندیشه کند، خودآگاه یا ناخودآگاه به فکر اخلاقی زیستن است، خواه نگرشی نسبی داشته باشد خواه غیر از آن.
دوم و اصل بحث: اینکه "ما باید اخلاقی زندگی کنیم، ولی اخلاق به عنوان امر نسبی" به نظر ایشان قابل دفاع نیست دقیقاً به این دلیل است که ایشان تعریفی متفاوت از آنچه در نظر من است در نظر می گیرند. البته در این نوشته متاسفانه تعریف ایشان از "اخلاق به عنوان امر نسبی" به دست داده نشده. ولی به گمانم تعریف ایشان بر مبنای مطلق انگاری هایی که بر اساس مفاهیم بنیادی ای مانند دروغ، حقیقت، آزادی و ... بنا نهاده شده. روا است با دیدی بازتر ببینیم که هر کدام از این مفاهیم از لحاظ تاریخی، جغرافیایی، ایدئولوژیکی و حتی شخصیتی تعاریفی واگرا و نسبی دارند.
هان ؟چیشی گفتی ؟