سایه ها و خرسنگ ها

مسیری بی انتها به مقصدی مشخص!
بن بستی بسته شده به دیواری منقوش. منقوش به سایه ای.
مسیرِ انتظار، مسیرِ زخم، مسیری به فراخی زمینِ کوه های پنبه شده و بی بنا؛ پر از خرسنگ هایی که هیچ باد و آبی با صدای اساطیریش ذره ای از گوشه هایش را نسفته.
انتظار در این وادی معنایش هر چه می خواهد باشد، نتیجه ش رسیدن نیست. رسیدن وهمی است که امیدِ همان سایه ی بن بست می آفریند. سرابی است که ساربان و قافله را یکجا به شن های روان می سپارد.
هزاران دوست می دارند که ندیده، سایه را خود به یاری چیزهایی که باز هم خود ساخته و پرداخته اند بازآفرینند، شاید هم بپرستند حتی!
و من خوشتر می دارم به همان نوایِ اساطیریِ سایشِ آب به خرسنگ ها و نغمه روانفریبِ سفتنِ باد به صخره هایِ این راه، تا ابد گوش نهم؛ تا اینکه یک عمر به کشیدنِ بومِ خیالِ سایه ی آن بن بست سر به زیر افکنده باشم.

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] یکشنبه 24 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 09:40 ب.ظ

یک وقتهایی این پستهای قبلی ت ر بخون ببین چقدر حقایقی توشون نهفته شده که حالا به هر دلیلی دیگه نمیبینیشون
برای هرکسی گمونم کار لازمی باشه این یادآوری ها
:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد